راهبران


Popular Content

نمایش پستهای داری بیشترین لایک در 28/10/91 در تمام بخش ها

  1. 1 لایک
    سلام دوستان گل خسته نباشید !! gift طراحی قالب حرفه ای یا میشه گفت فوق حرفه ای برای سایت های جوملایی شما که از ورژن 2.5 بهره می بره !! این قالب طراحی شده و کاملا حله !! فقط قبل انتشار رایگان این قالب گفتم دمو بزارم شما دوستان نظرات و پیشنهاداتتونو راجبش بدین تا تغییرات لازم رو انجام بدم و برا دانلود شما دوستان عزیز قرار بدم !! این قالب که اسمش رو گذاشتم نارسا (narsa template) !! و فکر کنم به درد بسیار از دوستان بخوره و تو سایت هاشون استفاده کنن این قالب که دارای 12 موقعیت ماژول هست و به راحتی میشه ازش برا هر نوع سایتی استفاده کرد !! دوستان لطفا نظرات و پیشنهادات خودتون رو بگید راجب دمو قالب تا من بعد اعمال نظرات مفیدتون به قالب , انتشارش بدم !! دمو قالب : به صورت آنلاین موقعیت ماژول ها : به صورت آنلاین لینک دانلود قالب یا علی !!gift
  2. 1 لایک
    آقا من هر چه بیشتر به قالب سایت نارسا دانلود نگاه می کنم بیشتر می فهمم که چه زحمتی کشیده شده. روی منو های بالا که میری و واردشون میشی کادر مطالب مربوط به اون صفحه به اون رنگ در میاد می گیم برای منو از کلاس استفاده شده اون دیگه چیه؟؟؟:21::21::21::21::21: واقعا که شاهکار کردین با جوملا :35::35::35::35: یه چیز دیگه اگه توی قسمت هدر مثلا سمت راست یه موقعیت قرار بگیره که بسته به مناسبت های مختلف بشه اونجا چیزی قرار داده بشه خیلی خوب میشه چیزی مثل سایت سافت گذر
  3. 0 لایک
    مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر ازبیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت کرد( زور زد). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که « تاوان بده»!. مرد به قصد فرار به کوچه*ای دوید، بن بست یافت. خود را به خانه*ای درافگند. زنی آنجا کنار حوض خانه چیزی می*شست و بار حمل داشت (حامله بود). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت (سِقط کرد). خانه خدا (صاحبِ خانه) نیز با صاحب خر هم آواز شد. مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه*ای فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. مگر جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. «پدر مُرده» نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست!. مَرد، همچنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افگند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!. مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانۀ قاضی افگند که «دخیلم» (پناهم ده)؛ مگر قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چارۀ رسوایی را در جانبداری از او یافت: و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند. نخست از یهودی پرسید. گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده*ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرودآیی، چنان که یک نیمهء جانش را بستانی!. و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیۀ سی دینار جریمۀ شکایت بی*مورد محکوم کرد!. چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می*توان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش!. مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می*کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید. قاضی آواز داد :هی! بایست که اکنون نوبت توست!. صاحب خر همچنان که می*دوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خر، من از کره*گی دُم نداشت